احیاگر تفکر برهانی

گفتگوی دو هفته نامهپگاه حوزه با دکتر عبدالله نصری

در اینکه علوم اسلامی، ریشه هایی در قبل از اسلام داشته‏اند، شکی نیست و مسلما این علوم بعد از اسلام به تکامل رسیدند . البته می‏توان گفت علوم ادبی توسط مسلمین ابداع شده است و آن‏هم به خاطر فهم کتاب و سنت است; ولی دیگر علوم عقلی و نقلی، ریشه در قبل از اسلام داشته است . بشر دارای دانش‏ها و تمدن‏هایی بوده است که دست‏به دست گشته و به مسلمین رسیده است . و به حق مسلمین در پرورش این علوم، زحمات توانفرسایی کشیدند; ولی اینکه بگوییم فلسفه اسلامی به تمام معنا بریده از فسلفه پیش از اسلام است، صحیح نیست . ارتباط این دو فلسفه، محفوظ است . همچنین ارتباط تمام علوم قبل از اسلام و بعد از اسلام محفوظ است; ولی اینکه فلسفه اسلامی همان فلسفه یونانی است، از نظر کمیت و کیفیت، صحیح نیست . از نظر کمیت فلسفه اسلامی سه برابر فسلفه یونانی است . مرحوم علامه طباطبایی در مقاله‏ای که در یادواره ملاصدرا داشته‏اند، به این مطلب اشاره کرده‏اند که فلسفه یونانی در هنگام انتقال به حوزه اسلام، دویست مسئله بود و فلاسفه اسلام آن را به هفتصد مسئله رساندند . بنابراین با این کمیت مختلف، چگونه می‏توانیم بگوییم که فسلفه اسلامی، همان فلسفه یونانی است .
این دو فلسفه از نظر کیفیت نیز با هم فرق دارند . چون در فلسفه اسلامی و خصوصا در فلسفه صدرالمتالهین، مسائلی مطرح می‏شود که مقابل اندیشه‏های یونانی‏هاست . غالبا آنها اصالت ماهوی بودند; در حالی‏که فلاسفه اسلامی، اصالت وجودی هستند . غالبا آنها تشکیک وجود را جائز نمی‏شمرند; ولی فلاسفه اسلامی تشکیک در وجود را یک امر مسلم می‏دانند . فلاسفه یونانی حرکت جوهری سر را صحیح نمی‏دانستند و حرکت را منحصر به چهار نوع عرض می‏کردند; در حالی‏که فلاسفه اسلامی، حرکت را به ذوات و جوهر اشیاء توسعه دادند و کسانی‏که در مسئله اصالت الوجود و تشکیک در وجود وارد باشند، می‏دانند که این دو مسئله راس کل معارف عقلی هستند و در مسائل الهیات تاثیر گذارند . مسئله بساطت ذات و اینکه ذات در عین بساطت، واجد تمام کمالات است و همین‏طور علم پیشین خداوند قبل از خلقت و حضور خدا در همه جهان و آن هم نه حضور به هم آمیخته و نه از هم جدا، در فلسفه اسلامی مطرح شدند . علاوه بر این در فلسفه اسلامی، مسائل اعتباریات و حقایق را داریم که آنها به این مسائل کمتر توجه کرده بودند . نظر ایشان این بود که در عین حال که فلسفه اسلامی بی ارتباط با فلسفه یونانی نیست، از نظر کمیت و کیفیت تکاملی پیدا کرده است که قابل مقایسه با اندیشه‏های قبل از اسلام نیست .
یکی از ویژگی‏های تفکر فلسفی علامه طباطبایی، توجه به طرح مسئله بوده است . ایشان در بحث‏های فلسفی تلاش می‏کردند که موضوع درست تصور شود و بعد به بررسی مسائل پرداخته شود . به عبارت دیگر به تحریر محل نزاع توجه بسیار داشتند . در این زمینه هم مطالبی را بیان بفرمایید .
همین‏طور که فرمودید ایشان به تحریر محل نزاع و تصور موضوع علاقه‏مند بودند و تا زمانی که مسئله به صورت روشن مطرح نمی‏شد، در اطراف آن بحث نمی‏کردند . شاید برخی از مسائلی را که ایشان بحث نکرد، و یا کمتر بحث می‏کرد، بدین خاطر بود که موضوع کاملا روشن نبوده است . اصولا ایشان از پیچیده گویی در بیان احتراز می‏کرد; ولی ممکن است در قلم ایشان نوعی پیچیدگی باشد . مسئله را از لحاظ موضوع، محمول و رابطه مشخص می‏کرد، بعد می‏گفتند که اطراف این مسئله بحث کنیم و ببینیم برهانی بر این مسئله داریم یا خیر؟ به بیان واضح، عرض می‏کنم که قبل از ایشان کمتر حکیمی توانسته است نزاع در اصالت وجود و اصالت ماهیت را به طور صحیح روشن کند . غالبا کسانی که این مسائل را مطرح کرده‏اند، به اینکه حقیقت این دو نزاع چیست، کمتر پرداخته‏اند; در حالی که ایشان این نزاع را به صورت روشن مطرح می‏کردند و کاملا مشخص می‏کردند که اصالت الماهوی و اصالت الوجودی چه می‏گویند . بعضا مسائل فلسفی برای افراد به درستی متصور نیست . ما یک استاد داشتیم - خدا رحمت کند - می‏فرمود: اصالت الوجود و اصالت الماهیه یک نزاع لفظی است . هر دو قائل به این هستند که این موجود خارجی اصیل است، یکی اسمش را وجود و دیگری ماهیت گذاشته است . در حالی که این نوع قضاوت، حاکی از این است که یک نزاع هزار و پانصد ساله، فقط نزاعی لفظی بوده است! به خاطر دارم که این مسئله را در مشهد مقدس، در سال 1330 خدمت مرحوم امام مطرح کردم که برخی چنین می‏گویند . ایشان این مسئله را به شدت رد کردند و فرمودند که نزاع لفظی نیست . نزاع حقیقی است و هر دو قول آثاری در الهیات دارند .
علامه طباطبایی از جمله کسانی هستند که تلاش کردند، مسائل عرفانی را از فلسفه جدا کنند . ایشان نخست مباحث فلسفی را ارائه می‏دادند; آنگاه همان‏گونه که ما مسائل ریاضی را ارائه می‏کنیم; ایشان هم به همان صورت مسائل فلسفی را ارائه می‏کردند; یعنی تقدم و تاخر مسائل فلسفی را بیان می‏کردند و ارتباط تنگاتنگی را که میان این دو است روشن می‏نمودند . نمونه‏اش هم دو اثر نفیس ایشان بدایه الحکمه و نهایه الحکمه است در این مورد هم توضیحاتی بفرمائید .
ایشان معتقد بودند که باید مباحث فلسفی را همانند مسائل ریاضی و هندسی مطرح کنیم . بدین صورت که هر مسئله پیشین پایه برهان برای مسئله بعدی باشد و در علوم طبیعی، علوم هستی شناختی و بالاخص در معارف به این نکته اصرار می‏ورزیدند که آن جنبه هندسی و ریاضی مسائل باید محفوظ باشد . بدین جهت از مخلوط کردن مسائل علمی به علم دیگر پرهیز می‏کرد . در عین حال که ایشان نسبت‏به مرحوم صدرالمتالهین علاقه‏مند بودند، ولی به کار ایشان اشکال می‏گرفتند .
مرحوم صدرالمتالهین کار ارزشمندی انجام داد و تباین میان کتاب و فلسفه و سلوک را برداشت، اما مرحوم علامه طباطبایی با همه علاقه‏ای که به صدرالمتالهین داشتند، معتقد بودند که در کتاب‏های علمی و به‏خصوص کتاب‏های درسی نباید این سه را به هم مخلوط کرد . بحث‏برهانی برای خود جایی دارد، بحث قرآنی هم فصل مشخصی دارد و بحث‏سلوک عرفانی هم جایگاه خاص خود را دارد . هر چند تمام این موارد به یک مقصد می‏رسند و ما معتقدیم، محال است که میان ادراک عقلی قاطع و داوری کتاب اختلافی باشد، ولی هر علم برای خود موضوع و شیوه بحثی دارد که باید از هم جدا شوند . حتی در تفسیر المیزان، ایشان برخی از مباحث اجتماعی، اخلافی و فلسفی را مطرح می‏کند، ولی بعد از آنکه از تفسیر قرآن فارغ می‏شود، فصل را جدا می‏کند که این مسائل با هم مخلوط نشوند . البته مهندسی کردن و به شیوه ریاضی مطرح کردن مسائل فلسفی، یکی از ابتکارات ایشان بود .
یکی از ویژگی‏های ایشان این بود که مکتب خاصی را دربست نمی‏پذیرفت; چون صاحبان این مکاتب، افراد غیر معصومند . ما نمی‏توانیم یک مکتب را دربست‏بپذیریم . ولی در عین حال این مانع از آن نبود که ایشان از هر مکتبی گزیده‏ای را بگیرد و از آن استفاده کند . مثلا معلوم است که از نظر فلسفه صدرایی، طرز تفکر ایشان همان تفکر اصالت الوجود، تشکیک در وجود و حرکت در جوهر است; ولی در عین حال این به آن معنا نیست که همه تفکرات صدرایی را بپذیرد; مثلا ارباب انوار یکی از مسائلی است که مرحوم صدرالمتالهین به نام مثل یا رب النوع بر آن اصرار دارد . ایشان این مسئله را تکذیب می‏کرد و تمام براهینی را که در اسفار مطرح شده است، در جلسه درس رد می‏کرد . آن‏چنان نبود که چون صدرالمتالهین دنبال مثل است و آن را ثابت می‏کند، ایشان هم این مطلب را بپذیرد . استقلال فکری یکی از ویژگی‏های علامه طباطبایی بود . از این نظر عاشق فلسفه مشا بود . چون این فلسفه به دنبال برهان است . اما آن‏چنان هم نیست که هر چه آنها گفته‏اند، ایشان بپذیرد . از هر مکتبی ویژگی و کمال آن را می‏گرفت و در عین حال در برخی از مسائل با هر سه مکتب فاصله‏هایی داشتند .
کسانی‏که در 500 سال اخیر در ایران فلسفه تدریس می‏کردند، گاهی در اصفهان، تهران و گاهی در نقاط دیگر، دو دسته‏اند: اکثر این افراد فلسفه‏دان بوده‏اند . به این معنا که فلسفه می‏دانستند و آن‏را تدریس می‏کردند . قلیلی از این افراد، فیلسوف و صاحب تفکر بودند و برای خود مبانی و آرای مستقل داشته‏اند . ولی کسانی مانند مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی تنها فلسفه دان نبود، بلکه فیلسوف بود و برای خود مبانی داشت . ایشان، مرحوم نوری را از فلاسفه‏ای می‏دانست که آراء و عقاید خوبی دارد . مرحوم علامه طباطبایی هم تنها فلسفه‏دان نبود که اشارات و اسفار را بداند; بلکه در مسائل برای خود فکر و اندیشه داشت و ابتکاراتی داشتند که ایشان را متمایز می‏کرد .
در پرسش شما همه محتویات و جواب‏ها هست . این برهان صدیقین معروف به برهان سینایی است و مبتکر آن مرحوم ابوعلی سینا است و در اشارات - که بهترین کتاب فلسفی ایشان است - از همین برهان در اثبات صانع استفاده کرده است; ولی در آنجا ایشان مقدماتی به نام دور و تسلسل ذکر می‏کند; یعنی اگر کسی بخواهد برهان ایشان را بپذیرد، باید قبلا دور و تسلسل در علل را باطل بداند تا برهان ایشان قابل استفاده باشد و لذا دیگران خصوصا صدرالمتالهین به این مسئله ایراد می‏گیرند که خلاق متعال واضح‏تر از آن است که وجود او از این طریق ثابت‏شود . اینکه ما در ابتدا دور و تسلسل را باطل کنیم و بعدا برهان صدیقین را مطرح کنیم، به معنای خفای وجود حق تعالی است . وجود او در صورتی ظاهر می‏شود که این دو مسئله ثابت‏بشود . لذا ایشان از این راه نرفت، و برای خود بیانی دارد . ولی ایشان هم بیان خود را مبتنی بر دو یا سه مقدمه کرده‏اند . باید قبلا اصالت الوجود و تشکیک در وجود را بپذیریم . بعد از پذیرفتن این مقدمات، برهان صدیقین را مطرح کنیم . همان اشکالی که ایشان بر مرحوم شیخ الرئیس کردند، که وجود خدا برتر از آن است که بر ابطال این دو اصل مبتنی شود، بر خود ایشان هم وارد است . در عین حال که بیان ایشان بیان کاملی است، ولی باید مقام حق تعالی از نظر ظهور و تجلی بالاتر از آن باشد که مبتنی بر این دو اصل فلسفی گردد . لذا بعد از ایشان، بیان سوم را مرحوم سبزواری مطرح می‏کند و بیان چهارم، بیان مرحوم علامه طباطبایی است . ایشان می‏فرماید که برهان صدیقین، اصلا نیازی به مقدماتی که شیخ الرئیس و ملاصدرا گفته‏اند، ندارد . بالاخره ما به یک واقعیتی معتقدیم، واقعیت را فقط سوفسطایی منکر می‏شود . حتی خود سوفسطایی هم در انکار واقعیت‏به واقعیتی معتقد است و می‏فرمود نمی‏توانیم سوفسطایی مطلق پیدا کنیم . حتی انکار او هم واقعیتی است . اگر این انکار واقعیت نباشد، خود به خود همه حقایق عالم ثابت می‏شود . بنابراین واقعیت‏سر جای خودش باقی است . هنگامی که ما به این واقعیت چشم می‏افکنیم، می‏بینیم این واقعیت عدم‏پذیر نیست . و چیزی که چنین حالتی دارد، ضرورتا وجود دارد و این ضرورت وجود، مساوی با واجب الوجود است .
در باب علیت، ایشان دیدگاه خاصی داشتند . همین‏طور در مورد مسئله درک جوهر . در بحث از رابطه علیت، می‏دانیم که حداقل دو نظریه در غرب مطرح شده است: نظریه اصالت‏حس و اصالت تجربه که مربوط به فیلسوفانی نظیر جان لاک، برکلی و به‏ویژه هیوم است . و یکی از مطالبی را که آنان بیان کرده‏اند، این است که ما نمی‏توانیم رابطه علیت را حس کنیم . برخی هم طرفدار اصالت عقل هستند; مانند کانت و دکارت که معتقدند بحث علیت و معلولیت از مفاهیم پیشین و قبل از تجربه هستند . علامه طباطبایی نقدی در این زمینه داشتند و دیدگاه خاصی را مطرح کردند . در این مورد توضیحاتی بفرمائید .
غالب متفکران جهان، قانون علیت و معلولیت را محترم می‏شمارند . کمتر کسی به انکار این اصل که هر پدیده‏ای، پدیدآورنده‏ای دارد، پرداخته است . ولی از زمانی که ابزار معرفت و درک، تغییر کرد و حس و تجربه جانشین برهان شد، اصل این قانون زیر سؤال رفت می‏گویند . که ما نمی‏توانیم قانون علیت و معلولیت را از خارج انتزاع کنیم; چون معنای علیت این است که یکی اثربخش و دیگری اثرپذیر است و ما این مسئله را در خارج حس نمی‏کنیم . آنچه را که ما حس می‏کنیم، تعاقب و پشت‏سر هم آمدن دو پدیده است: بعد از آتش حرارت هست; اما اینکه حرارت اثر آتش است و آن اثر بخش است و این اثرپذیر، این مسئله را لمس نمی‏کنیم . ما تنها تعاقب این دو را حس می‏کنیم . و تعاقب غیر از معنای علیت و معلولیت است . از این جهت قانون علیت و معلولیت را زیر سؤال بردند . مرحوم علامه طباطبایی برای قانون علیت، اصل دیگری دارند و آن این است که متفکرین جهان برای شناخت علت و معلول که مسئله تعاقب نیست، بلکه مسئله اثرپذیری و اثردهی است منشا دیگری دارند و آن این است که هر علم حصولی، مسبوق به علم حضوری است . الان که شما مفهوم علیت و معلولیت را تصور می‏کنید، این تصور علم حصولی است . باید قبل از این، یک علم حضوری وجود داشته باشد . این یکی از ابتکارات ایشان است که تمام علوم حصولی، بشر مسبوق به علم حضوری است . مثلا الان که من این حرارت را درک می‏کنم، به حتم نوعی از حرارت در نفس هست و تاثیر نفس در مرحله حس است . که به علم حضوری درک می‏شود . این درک، درک حضوری است . بعدا مفهوم حرارت برای این گرمی تصور می‏شود . می‏فرمودند که مفهوم علیت و معلولیت‏یک مفهوم حصولی است; ولی مسبوق به یک علم حضوری است و آن این است که اگر هر انسانی به وجدان خود مراجعه کند، در می‏یابد که نفس خلاق صور است . صورت‏هایی را که ندیده است، خلق می‏کند; مفاهیمی را که ندیده است، ایجاد می‏کند . دیگر نمی‏توانیم بگوییم آنجا تعاقب است . چون انسان بالوجدان درک می‏کند که نفس این صورت را پدید می‏آورد . نفس، روح و یا ذهن خود پدیدآورنده صورت است و از علم حضوری، می‏تواند یک علم حصولی به نام مفهوم علت و مفهوم معلول بسازد . بنابراین آن‏چنان نیست که کانت می‏گوید (ما نمی‏توانیم علیت و معلولیت را ثابت کنیم) چون نزد او ابزار، تنها حس و تجربه است، و تجربه، فقط پشت‏سرهم بودن را درک می‏کند، اثرگیری و اثربخشی را درک نمی‏کند . اگر در خارج این چنین باشد، در عالم ذهن چنین نیست . وقتی که نفس، علیت و معلولیت را به صورت علم حضوری درک کرد، بعدا مفهوم حصولی پیدا می‏کند و روی برهان، به همه عالم گسترش می‏دهد; زیرا همه عالم ممکن است و ممکن فاقد وجود است . پس اثربخشی را لازم دارد که به او وجود اعطا کند .
علامه طباطبایی حق بزرگی بر گردن حوزه‏های علمیه و بالاخص حوزه علمیه قم دارند . بنابراین ایجاب می‏کند تا دست‏پرورده‏هایشان که اساتید فعلی حوزه هستند، کارهای لازم را در معرفی و تجلیل از ایشان انجام دهند . علامه طباطبایی در سال 1324 ه . ش، از تبریز به قم منتقل شدند . انتقال ایشان به جهت‏حرکاتی بود که دمکرات‏ها در آذربایجان راه‏انداخته بودند که موجب ایجاد ناامنی شده بود . ایشان استخاره کردند و طبق استخاره به قم منتقل شدند . ایشان می‏فرمودند: وقتی که وارد قم شدم، اکثر دروس مانند فقه و اصول، اساتید فراوانی داشتند و من تصمیم گرفتم دروسی را تدریس کنم که استاد مشخصی نداشتند . بنابراین دروسی نظیر فلسفه و تفسیر را که استاد فراوانی نداشت، ایشان تدریس می‏کردند . اسفار، منظومه و بعدها شفای شیخ الرئیس را نیز ایشان تدریس کردند . در ضمن، هر روز مرتبا تفسیر را تدریس می‏کردند . البته تفسیر را ایشان در سال 1320 در تبریز پایه‏گذاری کردند . گاهی هم در ایام تعطیل به تدریس ریاضیات و هیات می‏پرداختند . خلاصه ایشان مقید به تدریس دروسی بودند که کمتر استاد داشت تا خلاها را پر کنند .
من خودم در جریان این موضوع بودم . کسانی بودند که تدریس فلسفه را برای حوزه علمیه قم، مناسب نمی‏دیدند . این افراد به مرحوم آیه‏الله بروجردی فشار آوردند که ایشان بفرمایند که آقای طباطبایی، درس فلسفه را تعطیل کنند . البته مرحوم آیه‏الله بروجردی خودشان یک فلسفه‏دان عالی بودند . منظومه، اشارات و اسفار را به خوبی خوانده بودند . مرحوم امام (ره)، در میان مراجع، از کسانی که تسلط بر فلسفه داشتند . دو نفر را می‏شمرد: یکی مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی (ره) صاحب حاشیه بر کفایه و مکاسب، معروف به کمپانی، دوم از آقای بروجردی به عنوان یک فرد وارد در فلسفه یاد می‏کردند . مرحوم آیه‏الله بروجردی کسی را خدمت آقای طباطبایی فرستاد که جریان چنین است و ایشان درس را تا مدتی تعطیل کنند . آقای طباطبایی، پیغامی به آقای بروجردی دادند که من در مقابل شبهاتی که در خارج هست، تدریس فلسفه را وظیفه خود می‏دانم . این ذهن فلسفی است که می‏تواند به این شبهات پاسخ دهد; ولی اگر آقا امر می‏فرمایند، من در مقابل خداوند حجتی دارم و تدریس را تعطیل می‏کنم . این تدریس فلسفه برای خداست . برای حل شبهات است و برای اینکه افراد را برای دفاع از اسلام آماده کند . کسی که پیام آقای بروجردی را آورده بود، همین پیام را رساند . مرحوم آیه‏الله بروجردی با شنیدن این مطلب، قانع شدند و دیگر مسئله را تعقیب نکردند و آقای طباطبایی تدریس فلسفه را ادامه دادند . البته این مطلب را باید گفت که شیخ الرئیس هم در آخر اشارات عنوان می‏کند که این علم یک علم، همگانی نیست; یعنی همه کس مغز فهمیدن این مسائل را ندارد . فلسفه از علوم عمومی نیست که همه افراد آن را بخوانند . نه بدین معنا که این مباحث‏خدای نکرده، مباحث غیر طبیعی است . برداشت افراد غیر مستعد از این مباحث، برداشت صحیحی نخواهد بود; وگرنه افراد مستعد با این مباحث می‏توانند افق‏هایی از علم، کلام و فلسفه را به روی خود و دیگران بگشایند .
در سال 1329، کتابی از طریق سفارت امریکا منتشر شد به نام «نگهبانان سحر و افسون‏» . این کتاب در حقیقت‏یک نوع دیالکتیک و فلسفه مادی بود . ولی به زبان روز و به اصطلاح، زبان خیابانی و بازاری نوشته شده بود; نه به زبان فلسفی عمیق . در آنجا دین را آلت استعمار و استثمار معرفی کرده بودند . می‏گفتند غرض این بوده که ملت ایران را علیه توده سیاسی آن زمان برانگیزند . انتشار این کتاب موجب شد که روحانیت در مقابل این منطق دیالکتیک احساس وظیفه کند . مسلما کسی که در آن زمان برای این کار آمادگی داشت، مرحوم علامه طباطبایی بود . ایشان شب‏های پنجشنبه و جمعه، جلسات خصوصی تشکیل دادند که بخشی از اعضای آن جلسات، مرحوم شده‏اند: مرحوم علامه مطهری بود، آقای عباس ایزدی، آقای ابراهیم امینی، مرحوم آقای بهشتی و حاج آقا موسی صدر و جناب آقای قدوسی و آقای جزایری و شخصیت‏های دیگری که از شاگردان ایشان بودند . در این جلسات درس‏هایی داده شد که بعدها به صورت اصول فلسفه، با پاورقی‏های علامه مطهری منتشر شد . عجیب اینکه وقتی جلد اول این کتاب منتشر شد هنوز قوت و قدرت فکری مارکسیستی در ایران وجود داشت و آنجا گفته بودند حقا که ایشان مطالب ما را درست فهمیده و نقل کرده است .
همین طور که فرمودید ایشان از همان لحظه روز ورود به حوزه، می‏گفتند آنچه نیاز است، آن‏را برطرف کنیم . آنچه دیگران متکفلش هستند، ما سراغش نرویم . لذا سراغ فقه و اصول کم رفتند . چون نیاز کمتر بود . یکی از کارهای ایشان این بود که سؤال‏هایی که در خارج مطرح می‏گردید، پاسخ می‏گفتند . مثلا در یکی از سال‏ها این سؤال مطرح شد که جهان، جهان متغیر است . دنیا، دنیای متغیر، متبدل و متحرک است; ولی قوانین اسلام، ثابت است . چگونه می‏توان با قوانین ثابت، جامعه متغیر را اداره کرد . ایشان در این موقع، رساله مفصل و گسترده‏ای نوشتند . قسمتی از آن در مجله مکتب اسلام، سال دوم منتشر شد و بعدا هم به صورت کامل منتشر گردید . نه تنها این شبهات، بلکه شبهات فراوانی از طریق مادی‏نماها به سوی ایشان می‏آمد . مثلا درباره تجرد و روح . خاطرم هست که ایشان با یک پزشک مادی مکاتباتی داشتند و برای اولین بار این جمله را که ما باید همه چیز را زیر چاقوی تشریح خود ببینیم و من در زیر چاقوی تشریح، روح را نمی‏بینم و آن را احساس نمی‏کنم، در آن نامه نوشته بود . ایشان در آن مکاتبات مسائلی را مطرح کردند و غالب نوشته‏های ایشان در حقیقت پاسخ به این پرسش‏ها است .
بله; ایشان که آمدند، کسانی علاقه‏مند بودند که از محضر فکری و علمی ایشان استفاده کنند . یک دوره کفایه را تدریس کردند و کسانی که در این درس از محضر ایشان بهره گرفتند، حضرت آیه الله احمدی میانه‏جی بود . یک حاشیه بر کفایه در آن زمان نوشتند که تاریخ ختم آن 1328 ه . ش است . بعدا هم درس خارج را شروع کردند . درس خارج اصول ایشان را برخی از تلامیذ می‏نوشتند و ایشان تصحیح می‏کردند . حتی فقه را در مسجد سلماسی، ساعت 10 تدریس می‏کردند و از کسانی که از محضر ایشان استفاده می‏کردند آیه‏الله شربیانی است که الان از علمای مشهد و از ائمه جماعت مسجد گوهرشاد هستند . علامه یک فقیه عالیقدر و اصولی بزرگوار و رجالی بزرگ بود . حتی ایشان یک دوره در نجف، وسائل الشیعه را با وسایل الشیعه مرحوم شیخ حرعاملی مقابله کرده و وسایلی را که مرحوم آیه‏الله ربانی چاپ کرده‏اند، از روی وسایل ایشان بود . خلاصه علامه تنها عالم معقول نبود، عالم منقول به تمام معنا نیز بود . ولی خوب ایشان غالبا متوجه به نیازها بودند .
همانطور که فرمودید، ایشان مرد برهان بود . به مسائلی علاقه‏مند بود که برهان‏پذیر باشند . سراغ چیزی که خارج از قلمرو برهان است، نمی‏رفت . حتی استاد ایشان فرموده بود، شما ریاضیات بخوانید تا قوه اقامه برهان شما قوی‏تر باشد . در تدریس هم همین طور بود; هیچ وقت مسائل خطابی را با مسائل برهانی مخلوط نمی‏کردند . اگر آیات را گاهی با معقول جمع می‏کرد، بدین خاطر بود که در آیات گاهی نشانه‏هایی و دلایلی بر آن مسئله عقلی بود . وقتی تفسیر می‏فرمودند، هیچ‏گاه مسائل عرفانی را با مسائل تفسیری مخلوط نمی‏کردند . همان‏طور که می‏دانید که در اسفار سه مسئله به هم مخلوط شده است: برهان و ذوق به نام عرفان و دیگر نقل که آیات و روایات است . ایشان یکی از اشکالاتشان به آخوند، این بود که این سه را با هم مخلوط کرده‏اند . اگر همه اینها از هم جدا می‏شدند بهتر بود و گاه گاهی از این نظر از آخوند ملاصدرا انتقاد می‏کردند .
بله; بیشتر ایشان اهل برهان بود . در عین حال که از صدرالمتالهین خیلی بهره می‏گرفت و به ایشان علاقه‏مند بود; بیشتر دنبال مسائل برهانی بود . در برهان هم می‏کوشید که براهین روشن باشند . از براهینی که مقدمات معقد و پیچیده‏ای داشتند، پرهیز می‏کرد . یکی از خصایص ایشان، این بود که از نزدیک‏ترین راه به مقصود برسند; مثلا در مورد برهان صدیقین که شیخ الرئیس تقریر کرده، بعدا آخوند هم تقریر کرده . مرحوم سبزواری هم تقریر کرده و ایشان هم در پاورقی‏های اسفار تقریر کرده‏اند، به همان مقصد شیخ رسیده است; اما از نزدیک‏ترین راه، تا انسان مسئله را روشن‏تر بفهمد . حتی مبانی صدرایی مثل اصالت وجود و اشتراک وجود و وحدت وجود را ایشان در این برهان مد نظر قرار نمی‏دهند; بلکه صرف واقعیت را در نظر می‏گیرند و استدلال می‏کنند .
ما علامه طباطبایی را به‏عنوان شخصیتی می‏شناسیم که اندیشه‏های بسیار والایی داشته است . ابداعات فکری بسیاری داشتند و آثار زیادی را به رشته تحریر درآورده‏اند که این نشانه عشق ایشان به علم، تحصیل و تدریس بوده است . حضرت‏عالی که از نزدیکان ایشان بودید، چه خاطراتی از علم‏جویی و کمال‏طلبی ایشان در مسیر علم و دانش دارید .
ایشان عاشق تحصیل علم و دانش بود . شب‏های پنجشنبه و جمعه بعد از جلسه «اصول فلسفه‏» ، ما خسته می‏شدیم و به خانه یا حجره مراجعت می‏کردیم; ولی ایشان بعد از جلسه می‏رفتند و مطالعه تفسیر می‏کردند . گاهی تا 9 ساعت از شب رفته، طول می‏کشید; گاهی هم همه شب را مطالعه می‏کردند . از مطالعه هرگز خسته نمی‏شدند . لذا پزشکان گفتند که تمام سلول‏های مغز این مرد کارکرده است .
این بعد از حیات ایشان برای اکثر افراد مکتوم ماند . دیگران نمی‏توانستند این مراحل را درک کنند . خود علامه نیز آن‏چنان انسان عفیفی بود که اشاره‏ای به این مراتب نمی‏کرد . گاهی قضایایی را که از نجف و جاهای دیگر نقل می‏کرد، انسان درک می‏کرد که ایشان از نظر سیر عملی به جایی رسیده است که اشباح برزخیه را به خوبی مشاهده می‏کند . می‏فرمود: مرحوم قاضی به ما گفته بود که هر موقع هنگام نماز، موجود زیبایی بر شما ظاهر شد، و آب یا غذایی به شما تعارف کرد، شما به او اعتنا نکنید . ما از اینجا می‏فهمیدیم که ایشان به آن حد رسیده است که صورت‏های برزخی را درک کند . ایشان به شدت درونگرا بود . مثلا در سال 1324 که به قم آمدند، دو اطاق اجاره‏ای در یخچال‏قاضی از جناب حجت‏الاسلام بنابی، اجاره کردند . در 24 ساعت، یک ساعت را در اطاقی که کسی حضور نداشت، به تفکر می‏پرداخت و ذکری را که از مرحوم قاضی آموخته بود، تا آخر عمر ادامه دادند . وقتی که خدمتشان می‏رفتیم، سؤال علمی می‏کردیم . آن بعد دیگر چندان برای ما مورد توجه نبود . سؤال می‏کردیم و ایشان جواب می‏فرمود . بعد ساکت می‏شدند . مثل اینکه از این مجلس غفلت کرده‏اند . در خود فرو می‏رفتند و فکری می‏کردند . وقتی که سؤال دیگری می‏کردیم، همانند انسانی که متوجه یک عالم دیگری بوده و به این عالم منتقل شده، متوجه ما می‏شدند . از نظر عرفان عملی فوق العاده بودند و عرفان نظری را کمتر تدریس می‏کردند . در عرفان عملی، شاگرد مرحوم قاضی بود . انصافا، علما و عملا یک سالک به تمام معنا بودند . به این دلیل که در تمام عمر یک‏بار «من‏» نگفت . در تمام عمر یک بار خود را ستایش نکرد . مثلا در آخر کتاب که هر مؤلفی چیزی می‏نویسد، ایشان فقط می‏نوشت: «تم بالید محمد حسین طباطبایی‏» و یک تاریخی هم می‏گذاشت و چیزی دیگری نمی‏نوشتند . هیچ ستایش، حتی به صورت اشاره از خود نمی‏کردند .
وقتی کتاب «المیزان‏» به مصر رفت و دارالتقریب مطالعه کرد، تقدیرنامه‏ای را برای ایشان فرستادند که بعدا در جلد پنجم چاپ شد . اما پروفسور کربن با ایشان مصاحبه‏هایی کرد . به این دلیل که خیلی به علامه علاقه‏مند بود، و در واقع گمشده خود را در شرق یافت . از نظر غرب یک فیلسوف تمام عیار بود و از این بعد که کسی یک فلسفه شرقی و عرفانی اسلامی را خوب بداند، در وجود علامه یافت . در سال 1339 پدربزرگوار من مرحوم شیخ محمدحسین خیابانی، به قم آمده بودند . مرحوم آیت الله بروجردی از ایشان دیدار کردند . قرار شد که ما بازدید آقای بروجردی برویم . بنده و پدرم به خدمت مرحوم آیت الله بروجردی رفتیم; ناگهان خادم ایشان، جناب آقای حاج احمد آمدند و گفتند که یک پزشک سوئدی به همراه پزشکی از تهران آمده‏اند و می‏خواهند راجع به موضوعی با ما صحبت کنند . فرمودند: موضوع چیه؟ گفتند: در آنکارا قرار است کنگره‏ای درباره تحریم مشروبات الکلی برگزار شود . می‏خواهند نظر اسلام را در این مورد از شما بپرسند . مرحوم بروجردی دیدند که موضوع، یک موضوع دینی است و واقعا مفید است . وقتی پزشک سوئدی که دبیرکنگره بود، وارد شد، دید که همه روی زمین نشسته‏اند و صندلی برای نشستن نیست . بنده‏خدا نیم‏خیز نشست . نتوانست راحت‏بنشیند و سؤالاتی را مطرح کرد . اولا سؤال کرد که چرا اسلام الکل را حرام کرده است؟ من با خودم فکر کردم که آقا چه جوابی خواهد داد . آیا می‏خواهند مضرات طبی را بگویند؟ این فرد که خودش طبیب است و استاد . خوب گاهی به بزرگان الهام می‏شود، و امدادهای غیبی به کمکشان می‏آید . دیدم ایشان یک جواب خیلی روشن و مختصر که همه را راضی می‏کند، داد . فرمود: امتیاز انسان به وسیله عقل و خرد است و الکل ضدعقل و خرد است و اسلام نمی‏تواند آن‏را تجویز کند . ایشان سؤال کردند که مصرف زیاد الکل، عقل را نابود می‏کند; اگر کم مصرف شود، چطور است؟ باز ایشان فرمودند: انسان یک موجود زیاده‏طلب است . اگر یک قاشق را اجازه بدهند، فردا دو برابر، سه برابر . . . خواهد شد . سؤالات زیادی کردند که آن پزشک ایرانی ترجمه می‏کرد . این سؤال و جواب‏ها خیلی آن پزشک را تحت تاثیر قرارداد . بعد ایشان عرض کرد: آقا شما یک رساله‏ای در مورد الکل از نظر اسلام بنویسید . ما این رساله را به انگلیسی برمی‏گردانیم تا در کنگره‏ای که در آنکارا برگذار می‏شود، از طرف شما قرائت‏شود . آقای بروجردی که وقت این کارها را نداشت، نگاهی به اطراف کردند . مرحوم علامه طباطبایی آن روز در محضر آقای بروجردی بودند . چون یکی از بستگان ایشان مرحوم سیدمحمدرضا طباطبایی، فوت کرده بود و مرحوم آقای بروجردی برای او ختم برگزار کرده بود، ایشان برای تشکر نزد آیت‏الله بروجردی آمده بودند . چشم آیه‏الله بروجردی که به علامه طباطبایی افتاد، فرمودند: آقای سید محمد حسین طباطبایی تبریزی از علمای اسلام است، و تفسیری دارد . ایشان در این باره رساله‏ای می‏نویسد و به من ارائه می‏دهند که من می‏فرستم . مرحوم علامه طباطبایی رساله را نوشتند و آقای بروجردی هم رساله را به آنکارا فرستادند، که ترجمه شد و برای اولین بار پیام یک مرجع شیعی در انکارا قرائت‏شد .
مرحوم علامه‏طباطبایی از کسانی بودند که در احیای تفکر، برهانی شدن حوزه و بازکردن افق‏های جدید، به روی طلاب و دانشمندان حوزه نقش مؤثری داشتند .
البته در شکوفایی حوزه فعلی که 28 هزار استاد و دانشجو و نویسنده و محقق دارد، افراد بسیاری سهیم‏اند . مرحوم امام (ره) سهم بزرگی دارند . همچنین مؤسس این حوزه، مرحوم آیت الله حائری که سهم بیشتری دارد . ولی از نظر علمی کسی که توانست‏به این حوزه، غنای علمی بیشتری بدهد، درس‏هایی بود که در طی 35 سال مرحوم علامه طباطبایی تدریس کردند . برای اولین بار در حوزه علمیه قم فن نویسندگی را علامه طباطبایی به راه انداختند .
در پایان اگر خاطره‏ای از علامه‏طباطبایی دارید، بیان بفرمایید .
ایشان یک انسان متواضع به تمام معنا بودند . آنچه را که از زندگی امام علی (ع) شنیده بودیم، گوشه‏هایی از آن را در ایشان دیدیم . مثلا ایشان در زمان استادی خود، گاهی به تنهایی به نانوایی می‏آمدند، و همانند دیگران در صف می‏ایستادند و نان می‏گرفتند و به منزل باز می‏گشتند . ایشان به نماز مرحوم آیه‏الله سید محمد تقی خوانساری می‏آمدند . چنانچه زیلوها پر شده بود، عبای خود را پهن می‏کردند و روی آن نماز می‏خواندند . ابدا برای خود تعینی قائل نبود اگر کسی با ایشان همسفر می‏شد و صحبت علمی نمی‏کرد، اصلا فکر نمی‏کرد که ایشان یک فرد تحصیلکرده است . حتی در سطح تحصیلات عمومی به تمام معنا یک انسان کتوم بود . اسرار را به زودی باز نمی‏کرد . ایشان نمی‏خواستند به کوچک‏ترین چیزی تظاهر کنند و برای همین آن جنبه سیر و سلوکشان برای ما مخفی ماند . مورد دیگر علاقه ایشان به اهل بیت است . اگر کسی تفسیر ایشان را مطالعه کند، برایش روشن خواهد شد که علاقه ایشان به ائمه چقدر بوده است، و چه اندازه در این مسائل زحمت کشیده‏اند . خیلی از جاها مضامینی را که در روایات اهل بیت است، از لابه‏لای آیات استخراج و بیان کرده‏اند . در روضه‏ها اشک می‏ریخت و نسبت‏به ائمه علاقه فوق العاده‏ای داشت .
منبع: پگاه حوزه

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله